نیروانا یه حبه قندنیروانا یه حبه قند، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

حـــبه قـنــد

چه احساس قشنگی تو دلم خونه داری.

از دیروز شروع شد وقتی تو اداره بخاطر گلو درد خواستم آب نمک قرقره کنم حالم بهم خوردم و هر چی خورده بودم برگردوندم. شبم خونه ی مامان زهره در برابر اب نمک همینطور شدم. استرس داشتم تا صبح خواب و بیدار بودم شب خوابم نمیرد. صبحم اداره نرفتم چون امروز میخواهیم عروسی بریم و گلو درد هم دارم. صبح بیدار شدم و ابی به دست و صورتم زدم و خواستم قرص تیروئیدم رو بخورم که حالم بد شد و دوباره بالا اوردم . به خودم نوید دادم تو هستی عزیزم آب آلبالو خوردم با قرصام. حال خوبی نداشتم رفتم مرکز سونو و تا وقتی نوبتم بشه مردمو زنده شدم صلوات می فرستادم اصلا نتونستم اب بخورم آبمیوه خوردم که خیلی بهم فشار اومد که بالاخره نوبتم شد دکتر از من سوالاتی کرد و...
30 مهر 1392

معده درد

نی نی سلام اگه بدونی مامی این روزها چقدر حالش بد میشه ؟ ویار؟ نه بابا هنوز ویارم نیومده مامانی معده درد داره. نمیدونم وقتی گرسنه میشم اینطور میشم و یا خود بخود هست اما اینقدر دردش بده که مامی رو از خواب بیدار میکنه. حتی تو یوگا هم نتونستم ریلکس کنم. عزیزم تحملش می کنم فقط واسه دیدن گل روی تو بهترین. عشق مامی : تو این هفته باید به دکتر برم و ضربان تو عزیزم رو بشنوم یه مقدار استرس دارم و حس اضطراب دارم. انشااله سالم باشی گلم. دوستت داریم من و بابایی ...
26 مهر 1392

مشهدی حبه قند

مامانی سلام الهی قربونت برم اولین سفر رو تو دل مامانی رفتی اگه گفتی کجا؟ مشهد رفتی حالا شدی نی نی مشهدی. الهی که فدای چشمات بشم. کلی دل مامانی درد گرفت . یه عالمه فشارش بالا رفت و ترس از دست دادن تو رو داشت. اگه بدونی ضربان مامانی به چند رسید؟ حالا حدس بزن ؟ ١٢٢ وای که تو چقدر شیطونی. هیچکدوم از قرصای مامانی فشارشو نمیاره پایین . تو رو خدا یه رحمی به ما بکن نی نی جون. دو هفته دیگه باید واسه تعیین سن حبه قندم و شنیدن ضربان قلب کوچولوش به سونو برم. از خدا و امام رضا خواستم نی نی گلم سالم باشه . و سالم بدنیا بیاد. عزیز مامان این روزها فقط و فقط شادیم با تو جون می گیره روزهای خوش مهر ماهم با  تو  زیبا شده . از همه مهمت...
16 مهر 1392

خالص مثل تـــــــــــو

یه دنیا نه نمیدونم بگم اندازه چقدر خوشحالم چقدر هیجان دارم و چقدر مواظبم بخاطر اینکه تو اومدی. دلبرک ماما بالاخره پا به اینجا گذاشتی و اومدی و من رو شاد کردی. من و بابایی کلی خوشحال هستیم یه عالمه ذوق کردیم و باورمون نمیشد شما بالاخره قدم رنجه کردین و تشریف آوردین. میدونی اصلا باورم نمیشد این ماه تو بیای پیش ما . از کجا برات بگم ؟ اهان از اینجایی میگم که ماما مریض شد و سرما خورد قبل از اینکه بره دکتر رفت و یه بی بی چک گرفت بی بی چک ناقلا نشون نداد تو توی دلم خونه کردی. خلاصه ماما رفت دکتر و دارو خورد البته محض احتیاط امپولشو نزد و داروها رو هم کامل نخورد. خلاصه ماما تو روزهای بعدی دید که سرش گیج میره و مینیمم فشارش بالاست. خلاصه به خ...
9 مهر 1392
1