چه احساس قشنگی تو دلم خونه داری.
از دیروز شروع شد وقتی تو اداره بخاطر گلو درد خواستم آب نمک قرقره کنم حالم بهم خوردم و هر چی خورده بودم برگردوندم. شبم خونه ی مامان زهره در برابر اب نمک همینطور شدم. استرس داشتم تا صبح خواب و بیدار بودم شب خوابم نمیرد. صبحم اداره نرفتم چون امروز میخواهیم عروسی بریم و گلو درد هم دارم. صبح بیدار شدم و ابی به دست و صورتم زدم و خواستم قرص تیروئیدم رو بخورم که حالم بد شد و دوباره بالا اوردم . به خودم نوید دادم تو هستی عزیزم آب آلبالو خوردم با قرصام. حال خوبی نداشتم رفتم مرکز سونو و تا وقتی نوبتم بشه مردمو زنده شدم صلوات می فرستادم اصلا نتونستم اب بخورم آبمیوه خوردم که خیلی بهم فشار اومد که بالاخره نوبتم شد دکتر از من سوالاتی کرد و...